موقعيت‌هاي اجتماعي؛ برداشت‌هاي ما‌
ارسال شده توسط modir در 1386/10/16 17:58:44
موقعيت‌هاي اجتماعي؛ برداشت‌هاي ما
كلمه هيجان (emotion) از ريشه‌اي لاتين به معني حركت دادن نشات مي‌گيرد.اين كلمه از اواسط قرن شانزدهم با معني آشفتگي و اختلال سياسي مورد استفاده قرار گرفت و از اواسط قرن هفدهم معني بي‌قراري ذهني را به خود گرفت. معني امروزي اين كلمه (احساسات قوي) از اوايل قرن نوزدهم رايج شد. تجربه يك هيجان شامل مولفه‌ها و ابعاد متفاوتي است
:
1- واقعه ايجادكننده: هر واقعه يا چيزي كه باعث مي‌شود هيجاني در فرد ايجاد شود، مانند حمله يك سگ.
2- 
ارزيابي: ارزيابي فرد از تبعات وقايع و مسائل و ميزان اهميت آن‌ها، مانند خطرناك ارزيابي كردن حمله يك سگ.
3 -
واكنش‌هاي فيزيولوژيك: حين تجربه هيجانات، تغييرات بدني خاصي به صورت خودكار در فرد اتفاق مي‌افتند.
4 -
آمادگي براي عمل: حالات هيجاني با خود تمايلاتي را براي انجام كارهاي خاصي به همراه مي‌آورند، مانند تمايل به فرار.
5 -
رفتارهاي واقعي: تمايلات به وجود آمده ممكن است به انجام رفتارهاي آشكار منجر شوند، مانند فرار كردن.
در اين نوشتار به بررسي تأثير فرهنگ روي تمامي مولفه‌هاي تجربه هيجاني پرداخته مي‌شود.از زمان داروين به هيجانات به‌عنوان انواع مختلف انطباق كاركردي با محيط (زندگي اجتماعي) نگريسته‌اند. هيجان‌ها در زندگي اجتماعي انسان، نقش محوري دارند. آن‌ها در پي رخدادهاي متفاوت، در افراد تمايل به انجام فعاليت‌هاي مشخص و هدف‌محوري را به وجود مي‌آورند. كلا هيجان‌ها را مي‌توان به‌عنوان رابط بين فرد و دنياي اجتماعي وي تلقي كرد. هيجان‌ها را از اين حيث مي‌توان تحت‌تأثير الگوهاي فرهنگي دانست كه معني رويدادهاي اجتماعي و اهداف فردي و اجتماعي همه و همه در چارچوب الگوهاي فرهنگي موجود در رابطه با «خود»، «غيرِ خود» و «رابطه» شكل مي‌گيرند. تجارب هيجاني، تجارب زيست‌شناختي نيستند كه در همه جاي دنيا به يك صورت و با يك معنا اتفاق بيفتند، بلكه اين تجارب تا حد زيادي تحت‌تأثير برداشت ما از موقعيت‌هاي اجتماعي هستند. برداشت ما از موقعيت‌هاي اجتماعي نيز تا حد زيادي تحت‌تأثير برداشت ما از «خود» و رابطه بين خود و محيط است. بر اين اساس تمامي ابعاد و مولفه‌هاي هيجاني، كم‌وبيش تحت‌تأثير فرهنگ يا نظام معنايي اجتماعي كه فرد در آن زندگي مي‌كند قرار دارد. البته اين‌كه هيجان‌ها به صورت فرهنگي شكل مي‌گيرند لزوما به اين معني نيست كه هيچ بعد ثابت و جهاني در تجربه هيجاني وجود ندارد. تحقيقات نشان‌گر آن هستند كه قطعا ابعاد خاصي از هيجان مانند واكنش‌هاي فيزيولوژيك و ابرازات چهره‌اي از پايه‌هاي زيست‌شناختي مشترك برخوردار بوده و لذا در تمام نوع بشر به صورت واحد اتفاق مي‌افتد. با اين وجود سهم الگوهاي فرهنگي در شكل‌دهي به هيجان‌ها پررنگ‌تر است و يافته‌هاي روان‌شناسان بين‌فرهنگي و فرهنگي و حتي انسان‌شناسان نيز بر اين امر صحه مي‌‌گذاردوقايع ايجادكننده هيجاندر بعضي از فرهنگ‌ها اتفاقات و مسائل خاصي منجر به برانگيخته شدن هيجانات خاصي مي‌شوند در حالي كه همان اتفاقات يا مسائل در فرهنگ‌هاي ديگر چنين تبعاتي را در بر ندارند. به‌طور مثال در ميان اسكيموها دنبال كردن موش قطبي، يا سنگ زدن به خرس قطبي و مسافرت تحت شرايط خاص و مواردي اين‌چنين منجر به ايجاد احساس شادي در افراد مي‌شود. اما ممكن است اين مسائل اصلا واقعه جالب يا قابل‌توجهي براي افراد ساير فرهنگ‌ها نباشد. به‌عنوان مثال ديگر، مي‌توان به هيجاناتkappia و ighi اشاره كرد. اين دو هيجان مربوط به فرهنگ اسكيموهاست و زماني تجربه مي‌شوند كه فرد از حيوانات خطرناك، ارواح شيطاني، مخاطرات طبيعي مانند يخ نازك و افراد عصباني ‌بترسد. اين در حالي است كه بسياري از موقعيت‌هايي كه متضمن ريسك‌هاي جدي هستند اين هيجان‌ها را در اسكيموها ايجاد نمي‌كنند. مسلم است كه احتمال وقوع چنين وقايعي در بسياري از فرهنگ‌ها ناچيز است. مثال ديگر بحث تبعيض است. افراد اقليت‌ يك كشور با ديدن تبعيض به شدت عصبي مي‌شوند در حالي كه افراد اكثريت، غالبا توجهشان به چنين وقايعي جلب نمي‌شود. تفاوت بين‌فرهنگي در ارزيابي وقايعاهميتي كه هر فرد به يك واقعه مي‌دهد، ارزيابي وي از آن واقعه تلقي مي‌شود. به‌طور كلي افراد در ارزيابي هر موقعيتي به‌دنبال فهم اين هستند كه آن موقعيت تا چه حد به اهداف‌ آن‌ها و اولويت‌هايشان مربوط مي‌شود. از آن‌جايي كه اين اهداف و اولويت‌ها در چارچوب فرهنگي تعيين مي‌شوند، لذا ارزيابي‌هاي افراد بر اساس معيارهاي فرهنگي كه در آن زندگي مي‌كنند صورت مي‌پذيرد. براي روشن‌تر شدن تأثير فرهنگ بر ملاك ارزيابي مثال فردگرايي و جمع‌‌گرايي را در نظر بگيريد. ارزيابي‌هاي افراد از وقايع در فرهنگ‌هاي فردگرا بر اساس برآورد اثر آن واقعه روي اهداف فردي صورت مي‌گيرد. در مقابل در فرهنگ‌هاي جمع‌گرا ارزيابي‌هاي افراد از وقايع پيش‌ از هر چيز بر مبناي اثر آن واقعه روي اهداف رابطه‌اي انجام مي‌شود. لذا جنبه مهمي از تفاوت بين‌فرهنگي در ارزيابي، مربوط به اهميت بيشتر پيامدهاي اجتماعي و رابطه‌ايِ يك واقعه در فرهنگ‌هاي جمع‌گرا‌ست. اين مسئله با توجه به اهميت بالاي وضعيت رابطه در جوامع جمع‌گرا پذيرفتني به‌نظر مي‌رسد. نتيجه اين خواهد بود كه جمع‌گراها نسبت به پيامدهاي احتمالي يك واقعه براي روابطشان حساس‌ترند. در مقابل در فرهنگ‌هاي فردگرا فرد بيشتر نسبت به پيامدهاي هيجان‌ها براي فاعليت و كنترلِ خويش، حساسيت به خرج مي‌دهد و در اين فرهنگ‌ها مطلوبيتِ يك هيجان در گرو تأثير مثبت آن بر سلطه‌وري فرد است. تأثيرات بافت اجتماعي بر هيجان‌ها نيز از فرهنگي به فرهنگ ديگر متغير است. شواهد تجربي نشان از آن دارند كه در فرهنگ‌هاي فردگرا بافت اجتماعي (اين‌كه فرد تنها باشد، با خانواده باشد، با دوستانش باشد يا...) روي ميزان احساسات مثبتي كه فرد تجربه مي‌كند تأثير چنداني ندارد. اما همين عامل به شدت روي تجارب هيجاني شرقي‌ها تأثيرگذار است. در پژوهش ديگري تصويري به ژاپني‌ها و آمريكايي‌ها نشان داده شد كه در آن يك فردِ هدف و افراد ديگري دور و  بر او وجود داشتند. از شركت‌كنندگان خواسته شد تا نظرشان را در مورد احساس فرد هدف بيان كنند.نتايج نشان داد كه قضاوت آمريكايي‌ها در مورد احساس فرد مركزي، صرفا بر اساس نشانه‌هايي كه در خود وي نمايان بود صورت گرفت. يعني آمريكايي‌ها توجه چنداني به احساس ساير افراد حاضر در عكس نداشتند. مسلم است كه اين شيوه قضاوت سازگار با جهت‌گيري فردگرايانه است. در مقابل، قضاوت ژاپني‌ها در مورد احساس فرد هدف تا حد زيادي متاثر از احساسات ساير افراد حاضر در عكس بود. آن‌ها به احساسات ساير افراد پس‌زمينه توجه كرده‌بودند؛ به‌طور مثال اگر اطرافيان فرد همه عصباني بودند احتمال بيشتري وجود داشت كه ژاپني‌ها فرد هدف را نيز عصبي اعلام كنند. يا وقتي اطرافيان فرد هدف شاد بودند ميزان تشخيص عصباني بودن در مورد فرد هدف پايين مي‌آمد. لذا معني‌اي كه ژاپني‌ها از يك موقعيت برداشت مي‌كنند تحت‌تأثير تمام افراد حاضر در تعامل مي‌باشد نه يك فرد مركزي. رشته ديگري از تحقيقات بين‌فرهنگي نشان از اين دارند كه افراد در فرهنگ‌هاي فردگرا اصولا بر اساس ديدگاه شخصي خود به ارزيابي وقايع مي‌پردازند (از درون به بيرون) اما در فرهنگ‌هاي جمع‌گرا افراد عموما سعي مي‌كنند يك واقعه را بر اساس ديدگاه ديگر افراد (گروه) ارزيابي كنند (از بيرون به درون). به‌طور مثال تحقيقات حاكي از آن هستند كه افراد جمع‌گرا در هنگام يادآوري وقايع هيجاني، نسبت به احساسات ديگران در مورد آن واقعه در زمان وقوع آن آگاهي بيشتري دارند.واكنش‌هاي فيزيولوژيك افراد فرهنگ‌هاي فردگرا، نسبت به افراد فرهنگ‌هاي جمع‌گرا، واكنش‌هاي فيزيولوژيك بيشتري در تجربه هيجاني گزارش مي‌كنند. نتيجه تحقيقي بين‌فرهنگي نشان از آن داشت كه شركت‌كنندگان ژاپني در يك تحقيق بين‌فرهنگي نسبت به شركت‌كنندگان اروپايي-آمريكايي نشانه‌هاي فيزيولوژيك كمتري را حين تجربه هيجانات ذكر كردند. آمريكايي‌ها و اروپايي‌ها حدود 20 نشانه فيزيولوژيك را حين تجربه هيجاناتي چون ترس، خشم و شادي نام بردند اما ژاپني‌ها تعداد نشانه‌هاي بسيار كمتري را گزارش كردند. تحقيقات روي چند فرهنگ جمع‌گراي ديگر اين مسئله را تأييد مي‌كند كه در اين جوامع نشانه‌هاي فيزيوژيكِ بسيار كمتري در مورد تجارب هيجاني گزارش مي‌شود. شايد علت اين مسئله اين باشد كه بعضي از فرهنگ‌ها تعريفي كاملا بدني از هيجان‌ها دارند. در حالي كه بعضي ديگر از فرهنگ‌ها ديدي استعاره‌اي دارند و مثلا هيجان‌ها را جنبش‌هاي قلب آدمي مي‌دانند. بعضي از فرهنگ‌ها شايد اصلا تمايزي بين مولفه‌هاي بدني هيجانات قائل نشوند يا حتي فعل و انفعالات بدني را هم پديده‌هايي روان‌شناسانه و مرتبط با روان بدانند، لذا توجه افراد يك فرهنگ ممكن است بر جنبه‌هاي بدني تجربه هيجاني متمركز باشد در حالي كه بعضي ديگر از فرهنگ‌ها احتمال دارد  نسبت به نشانه‌هاي بدني بي‌توجه باشند.
 
آمادگي براي عمل
هر هيجان تمايل به انجام اعمال خاصي را در فرد ايجاد مي‌كند. معمولا اين تمايلات با هدف اصلاح رابطه بين خود و ديگران شكل مي‌گيرد. از آن‌جا كه اين تمايل به انجام عمل بر اساس معني‌اي كه آن واقعه براي فرد دارد و ارزيابي وي از آن شكل مي‌گيرد لذا اين بعد از تجربه هيجاني را نيز مي‌توان تحت نفوذ فرهنگ دانست. چنانچه تحقيقات بين‌فرهنگي نيز بر تأثيرگذاري فرهنگ بر اين مولفه هيجاني صحه مي‌گذارند. به‌طور مثال در تحقيقي آشكار شد كه در فرهنگ فردگراي هلندي تمايلات رفتاري چون دور شدن يا مقابله كردن بيشتر، بسيار رايج هستند؛ چرا كه در اين فرهنگ جست‌وجوي استقلال حتي به وسيله مخالفت، نوعي ارزش فرهنگي تلقي مي‌شود. در مقابل، تمايلات رفتاري نزديك شدن و تسليم شدن در اندونزي و ژاپن رايج‌تر است. هردو تمايل رفتاري با ارزش‌هاي فرهنگي جمع‌گرايانه اين كشورها سازگار هستند: نزديك شدن فاصله اجتماعي را كم مي‌كند و با تسليم شدن نيز مي‌توان مورد پذيرش طرف مقابل قرار گرفت. براي فهم تفاوت‌هاي موجود در تمايلات رفتاري ناشي از تجربه هيجاني خاص مي‌توان از بررسي معاني‌اي كه افراد فرهنگ‌هاي مختلف به وقايع مي‌دهند بهره برد. براي نمونه تمايلات رفتاري كه احساس شرم در فرد ايجاد مي‌كند بر اساس برداشت و ارزيابي فرد از واقعه‌اي كه احساس شرم را ايجاد كرده‌‌ متفاوت است. شرم در فرهنگ‌هاي غربي ميل به كناره‌گيري و خارج شدن از انظار ديگران را در فرد ايجاد مي‌كند اما در فرهنگ‌هاي شرقي اين احساس با تمايل به اعلام احساس شرم، معذرت‌خواهي در ملاء عام و اعلام قصد فرد مبني بر جبران اشتباه همراه است. براي تفسير اين تفاوت فرهنگي بايد به معاني مختلفي كه اين احساس در اين دو نوع فرهنگ دارد توجه داشت. در فرهنگ‌هاي فردگراي غربي احساس شرم زماني به سراغ فرد مي‌آيد كه رخدادي اتفاق افتد كه با اهداف فردي وي مغاير است و از طرفي فرد علت اين واقعه را هم به ويژگي‌هاي ثابت و شخصي خود نسبت دهد مثلا اين كه دانش‌آموزي نمره دلخواه را كسب نكند و علت اين شكست را نيز عدم وجود توانايي‌هاي هوشي كافي در خود بداند. در مقابل در فرهنگ جمع‌گراي شرقي اين احساس زماني تجربه مي‌شود كه رخدادي اتفاق بيفتد و با اهدافِ ارتباطي فرد (با تعهدات وي نسبت به جامعه و اطرافيان) مغاير باشد و اين واقعه موجب بدنامي و ننگ گروهي كه فرد به آن تعلق دارد شود. مشخص است كه در غرب شرم بر نقايص دروني تمركز دارد و در شرق بر تبعات منفي اجتماعي. لذا شرم در فرهنگ شرقي تلاشي است براي بازسازي نقصاني كه در رابطه اتفاق افتاده و در غرب نوعي احساس شكست فردي. اين تفاوت‌هاي معنايي منجر به ايجاد تمايلات رفتاري گوناگوني در فرهنگ‌هاي متفاوت مي‌شود. در شرق اين هيجان منجر به شكل‌گيري تمايل به در ميان گذاشتن اين احساس با ديگران و تلاش براي جبران و عرض اندام مجدد در گروه اجتماعي مي‌گردد اما در غرب با تجربه شرم تمايل به فرار از انظار در پاسخ به شكست فردي ايجاد مي‌شود.
 
‌رفتارهاي واقعي
تمايلات رفتاري كه به واسطه تجربه هيجان‌ها در فرد به وجود مي‌آيند ممكن است به رفتارهاي واقعي منجر شوند. مثلا ممكن است فرد در پي تجربه ميل فرار در هيجان ترس واقعا پا به فرار بگذارد.شواهد تجربي بسياري براي وجود تفاوت‌هاي بين‌فرهنگي در رفتارهاي واقعي در واكنش به هيجان‌ها وجود دارد. مثلا تحقيقي كه بين سه فرهنگ هلندي، ژاپني و اندونزيايي انجام شد حاكي از آن است كه تمايل رفتاريِ تسليم شدن در فرهنگ هلندي توسط3 رفتار واقعي پيروي كردن، اتكا كردن و بي‌اعتنايي كردن به اجرا در مي‌آيد.

در فرهنگ اندونزيايي در قبال تمايل رفتاري تسليم شدن، علاوه بر اين3 رفتار، رفتارهاي مرتبط با «عدم كنترل بر اعمال» نيز به كار گرفته مي‌شد (مانند كمرويي، درماندگي و...). در مقابل در ژاپن تمايل به تسليم شدن از طريق 3 نوع رفتار محقق مي‌شد: وابستگي (پيروي كردن و اتكا كردن)، عدم كنترل (درماندگي) و رفتارهاي اجتماعي چون جبران كردن.

مقاله از آقاي محسن جوشن لو