سازگاری پس از طلاق 2
ارسال شده توسط modir در 1393/04/28 17:22:50
سازگاری پس از طلاق 2

علیرغم ماهیت همزمانی این تجربیات مشکلات و نیرومندی هر کدام می تواند در زمان های مختلف و در سطوح متفاوت رخ دهند.این شش تجربه یا ایستگاه[1]، عبارتند از طلاق عاطفی[2]،  طلاق قانونی[3]،  طلاق اقتصادی[4]،  طلاق هم والدینی[5]،  طلاق جامعه ای [6]و طلاق روانی[7].(به نقل از افشاری، 1388)

طلاق عاطفی(هیجانی):
در این مرحله حداقل یک همسر سرمایه گذاری عاطفی خود را در رابطه کاهش می دهد. واحد خانواده مثل قبل پابرجاست،  اما کیفیت روابط تغییر کرده است.حتا ممکن است تصور شود که خانواده بهتر عمل می کند،  و آرامتر و آسوده تر است. با این وجود، یک تحلیل متفکرانه نشان می دهد که این آرامش گمراه کننده است و از کناره گیری آگاهانه یا ناخودآگاه یک همسر از زندگی مشترک و طفره رفتن از مسائل و نه مقابله با آنها نشات می گیرد.در روابط زناشویی ندیده انگاشتن مشکلات،  منجر به مشکلات بیشتری می شود که نهایتاً سیر نزولی پیدا می کند و به نهایت خود می رسد.متاهلین،  مانند افراد دیگر،  باید رشد کنند تا رکود نداشته باشند. مردم فقط با تجربه چالش های جدید می توانند به طور کا مل در جامعه و در زندگی حرفه ای و در روابط فردی مشارکت کنند. فرهنگ غربی رقابت شدیدی را از نظر زمان و انرژی بر هر کدام از ما تحمیل می کند. اگر این فشارها به گونه ای سازماندهی شوند که زندگی زناشویی را در درجه دوم اهمیت قرار دهند،  آن موقع است که اساس یک طلاق هیجانی و عاطفی شکل می گیرد.

طلاق قانونی:
تا کنون،  هیچ کشوری به شهروندانش آن گونه که حق روشنی برای ازدواج می دهد حق روشنی برای طلاق نداده است.دولت چهارچوبی را تعیین می کند که در آن روابط خانوادگی جدید ممکن است ادامه پیدا کند همانگونه که این حق را برای آنها بسیار مسلم میداند که با طلاق،  به ازدواج خود خاتمه دهند.بیشتر نظام های قانونی در غرب نسبت به نیازهای خانواده هایی که طلاق می گیرند غیر حساسند و ساختار درستی برای تخلیه هیجانات به طور منظم و قابل قبول اجتماع که در طول طلاق هیجانی فرا خوانده می شود ارئه نمی کنند و این کار را دولت باید انجام دهد.وکلا از دید بوهانن (1968)،  نظاره گرانی هستند که بیشتر با فرآیند طلاق سر و کار دارند ولی بسیار در این کار ناشی و بی مهارتند. آنها اغلب علت تشدید خصومت اند نه کاهش آن.هرچند فرآیند قانونی طلاق امروز بسیار آسان شده است،  اداره نادرست و مکرر این شیوه قانونی باعث شده است که طلاق زشت و آشفته شود.

طلاق اقتصادی:
خانواده یک واحد اقتصادی است. بیشتر متعلقات دارایی مشترک هم زن و هم شوهرند. در آئین نا مه های طلاق،  تصمیمات بر اساس این فرض اتخاذ می شوند که بدون کمک اخلاقی و خدمات خانگی زن،  شوهر قادر نیست کار کند و خانواده اش را تامین نماید.بنابراین،  هر سود مالی،  حتا اگر مستقیماً از شغل زن یا شوهر حاصل نشده باشد (سود سرمایه گذاری ها یا امتیازات ویژه) یک دارایی مشترک تلقی می شود،  پس طبق آئین نامه مشمول تقسیم می شود.
دو فرضیه اساسی هستند که در تصمیم گیری نهایی باید مد نظر قرار گیرند. اول اینکه،  مرد مسئول رفع نیازهای زن و فرزندانش است. دوم،  هرچند ضمنی است،  این است که تقسیم اموال باید به گونه ای باشد که تقسیم مسئولیت برای طلاق را در بر بگیرد.ترتیب مالی معمولاً به پرداخت های نفقه و حمایت فرزند تقسیم می شود. شوهر مجبور است زنش را تا زمانی که متاهلند تامین کند،  هرچند با هم زندگی نکنند. این اجبار با طلاق قانونی خاتمه می یابد. شوهر همچنین باید فرزندانش را تا سن 18 سالگی از نظر مالی تامین کند.تخلف از این دستور دادگاه،  پیامدهای قانونی به دنبال دارد.

طلاق هم والدینی:
پایدارترین درد طلاق هم والدینی ناشی می شود. واژه هم والدینی این اندیشه را منعکس می کند که والدین همدیگر را طلاق می دهند نه فرزندانشان را،  حتا اگر یکی از آنها حضانت آنها را به عهده بگیرند.یک قرن پیش،  حضانت به طور خودکار به پدران سپرده می شد. امروزه دادگاه ها ترجیح می دهند حضانت به مادران سپرده شود.تصور می شود که مادر ویژگی های طبیعی لازم را برای پرورش کودکان دارد. فقط هنگامی که ثابت شود وی در رفتارش به عنوان یک مادر شدیداً بزهکار است از حق حضانت محروم خواهد شد یا بعداً کودکان از وی گرفته می شوند.دادگاه ها حقوق و نیازهای کودک را در درجه اول اهمیت می دانند.حقوق همسری که حضانت را به عهده گرفته است،  در بر گیرنده تر از همسری است که حضانت را به عهده نگرفته است و حقوقش فقط شامل دیدارهای از پیش معین می شود. این تفاوت اساسی در توانایی والدین به پرورش و تحصیل فرزندانشان منبع اصلی درد و اصطحکاک بین زوجین است. پدر اغلب به گونه ای تصور می کند مادر به گونه ای فرزندان را تربیت می کند که از پدر دور شوند و مانند او نباشند.مادر از طرف دیگر احساس می کند که پدر می خواهد سلطه او را کمرنگ کند،  در حالی که این اوست که مسئول هر تصمیم و اجرای آن است.بسیاری از مادران مطلقه مایلند مسئولیتشان را با کسی که از آنها استفاده نمی کند و آنها را تقویت و نصیحت می کند،  تقسیم نمایند. در مورد تحصیل فرزندان نیز اختلاف نظر هایی پیش می آید.طلاق و مسائل حضانت تقسیمی ناعادلانه از حقوق والدین را به همراه می آورد. سوظن و عدم اطمینان یک همسر به دیگری و مشکلات در رابطه هر همسر با فرزندان، اغلب منبع اصطحکاک و درد می باشند.

طلاق جامعه:
تغییرات عمده در زندگی ما،  مثل رفتن به سربازی یا دانشگاه، تغییراتی ار مرجع اجتماعی را با خود دارند.طلاق نیز چنین تغییراتی را به همراه دارد.بسیاری از مطلقه ها نا امیدی شدیدی از روابط و دوستی های تشکیل شده در ازدواج قبلیشان را ابراز می دارند.آنها احساس می کنند که این دوستان آنها را طرد می کنند و از آنها دوری می نمایند.آنها اغلب از بودن با دوستان قدیم ناراحت اند و آنها را به خاطر این احساس ناراحتی سرزنش می کنند.به خاطر طلاق، افراد احساس می کنند مجبورند محیط اجتماعی سابق و امن خود را ترک کرده و به دنبال انواع جدیدی باشند.بسیاری مشتاقانه نوعی سازمان اجتماعی را جستجو می کنند و در آن مشارکت می کنند. این اجتماع جدید اغلب نه تنها یک محیط اجتماعی جدید فراهم می آورد بلکه یک سیستم حمایتی قوی نیز می باشند.

طلاق روانی:
طلاق روانی به معنای جدایی خود از شخصیت و نفوذ همسر است.این فرآیندی است که طی آنها افراد مطلقه خود مختاری خود را پس می گیرند.آنها بار دیگر مستقل می شوند.برای تمام مطلقه ها، به ویژه کسانی که به خاطر ضعفشان ازدواج کرده اند، طلاق روانی،  هرچند مشکل ترین بخش فرآیند است،  به عنوان بزرگترین چالش برای رشد و پیشرفت فردی عمل می کند.طلاق روانی را می توان مهم ترین و بالقوه سازنده ترین عنصر فرآیند طلاق دانست.اینجاست که همسران حالا جدا شده به دنبال ثبات، تکمیل و استقلال می روند.آنها یاد می گیرند بدون حمایت و وابستگی به دیگری زندگی کنند، بدون کسی که برای اشتباهاتشان و ناکامی هایشان سرزنششان کنند،  و بدون کسی که مانع از رشد شخصیتشان بشود.وابستگی به خود مجدداً فراگرفته می شود،  با ایمان و توانایی در ایجاد تعامل مثبت با محیط،  افراد،  افکار و احساسات. مطلقه ها افرادی هستند که به یک ازدواج خوب نرسیده اند و به دنبال یک ازدواج بدتر نیستند.برای برخی ازدواج پناهگاه امنی است برای اینکه دیگر مجبور نباشند بالغ شوند و برای استقلال تلاش کنند. همه مردم با سبک زندگی خانوادگی تثبیت شده و روش های سازگاری با راه حل های قدیم برای مسائل جدید وارد ازدواج می شوند. زندگی پس از طلاق فرصت های فراوانی را فراهم می کند تا راه حل های جدیدبرای مسائل آشنا پیدا شده و امتحان شوند.

مدل کسلر:طلاق به عنوان یک فرآیند روانشناختی
این مدل مفصل ترین تحلیل روانی از طلاق است.کسلر[8](1975) طلاق را تحلیل روانی نموده و آن را به عنوان یک فرآیند روانشناختی[9] به هفت مرحله هیجانی (عاطفی) تقسیم می کند: سرخوردگی[10]،  تحلیل رفتگی[11]،  گسلیدگی[12]،  جدایی جسمی[13]،  سوگ[14]،  نوجوانی دوم[15]،  اکتشاف و کار سخت[16]. کسلر (1975) تاکید کرد که افراد این هیجانات را با ترتیب های متفاوتی تجربه می کنند،  به گونه ای که آغاز و انجام نامشخص و طول مدت تجربه ها طبق ساخت روانی یک شخص متفاوت است (خجسته مهر، 1384، به نقل از افشاری، 1388).

سرخوردگی:
طلاق هیجانی زمانی آغاز میشود که ماه عسل رابطه خاتمه یافته است. زمانی که کوری عاشقانه سپری می شود وتفاوت ها و مشکلات هویدا می گردند.عدم تمایل به مقابله با این مسائل سبب میشود که همسران روی جنبه های منفی رابطه تمرکز کنند.سرخوردگی بخش جدایی ناپذیر هر رابطه دراز مدت است و همانگونه که می تواند نقطه انحلال یک رابطه باشد،  می تواند کلیدی برای تعمیق و تقویت رابطه نیز باشد. اغلب این فرآیندی است که در آن همسران توقعاتشان را از همدیگر به گونه ای می نمایند که با واقعیت تطبیق داشته باشد. تفاوت ها معلوم می شوند،  و رویارویی روانی متقابل به زوج اجازه می دهد که بین درک واقعی و آرمانی از همسرشان تمایز قائل شوند. این درک احتمال ناکامی های آینده را به حداقل می رساند و احساس آرامش و اطمینان ایجاد می کند. این احساس منطبق بر این دانش است که افراد برای نقاط قوتشان دوست داشته می شوند،  هرچند نقاط ضعفی نیز داشته باشند.متمرکز کردن افکار بر این اختلافات اگر ادامه یابد،  مخرب است. در ابتدا سرخوردگی گاه و بیگاه است؛ از ذهن ناخودآگاه به همان راحتی که آمده بود بیرون می رود.اما با گذشت زمان، آگاهی و تمرکز روی جنبه های منفی جدی تر می شود. شخص بین آرمان سازی از همسر و نا امیدی کامل مردد است. با گذشت زمان،  انرژی بیشتری صرف جنبه های منفی رابطه می شود. در این مرحله،  از نظر افراد،  اطرافیان و نیز خود همسران اینگونه می آید که واحد خانواده هنوز روی پیامدهای محکمی استوار است. بدون تمایل و بالیدگی که لازمه است داشته باشند تا با این سرخوردگی مقابله کنند،  رابطه به نزول خود به مرحله بعدی ادامه خواهد داد.

تحلیل رفتگی (فرسایش):
چون افراد کمی تجربه یا توانایی لازم را برای خروج موفقیت آمیز از مرحله سرخوردگی دارند،  معمولاً فرسایش به دنبال آن می آید. درد،  ناکامی و خشم که در مرحله قبل سرکوب شده بودند در این مرحله به طور آشکار ابراز می شوند.هرچند آگاهی از ناامیدی و نارضایتی از همسر شدیدتر است،  ولی منشا آن احساسات هنوز آگاهانه نشده اند.

در این مرحله،  هرچند ارتباط همسران اساسی منفی دارد،  آنها هنوز به هم علاقه مند هستند. آسیب ها عمیقند چون هر دو نفر هنوز یکدیگر را دوست دارند. حتا با تمام مشکلات،  ازدواج و رابطه هنوز قابل نجات دادن است،  اما به سختی. سبک جدید ارتباط بین زوج مانع اصلی است چون عادت شده است. رفتارهای کلامی و غیر کلامی آشکار و پنهان از جمله روش های معمول آسیب رساندن،  نادیده گرفتن،  و اجتناب از همدیگر می باشند و این رفتارها با پاداش های ثانویه تقویت می شوند؛ چون اجتناب را میسر و نیازها را برطرف می کنند و این عادات قابل ترک شدن نیستند.تمرکز روی گرفتن است نه دادن،  و تعادل بین دو نفر با دقیق ترین ابزار موشکافی می شود. نیاز به رضایت هیجانی گاهی با یک رابطه صمیمیانه خارج از ازدواج رفع می شود که با نارضایتی بیشتر از رابطه زناشویی معنادارتر می شود.یک سیر باطل سراسر ازدواج را احاطه می کند.

گسلیدگی:
این بدان معناست که کاهش محسوسی در سرمایه گذاری در ازدواج رخ می دهد. لذت زندگی،  هیجان،  صبر و تمایل به دادن و گرفتن که بخشی از زندگی زوج بوده است اکنون سرکوب شده است یا جای خود را به کار،  سرگرمی و جانشینهای دیگر داده است.ندرتاً زن و مرد هردو همزمان گسلیدگی از ازدواج را تجربه میکنند.اما وقتی یکی از انها چنین احساسی را تجربه کند احتمال طلاق را بالا میبرد.علائم گسلیدگی روانی را به راحتی میتوان تشخیص داد:سکوت استرس زا، ارتباط کلامی محدود، و اجتناب مداوم از موقعیت های صمیمی.فرایند گسلیدگی با تغییر جهت تدریجی از گذشته به آینده معلوم می شود. همسر گسلیده شده به زندگی پس از طلاق می اندیشد. اندیشه ها و خیالات زندگی مجردی همراه با برنامه ریزی های مالی عینی،  آزمایش های گاه و بیگاه از جاذبه برای جنس مخالف داشتن،  و یادآوری ذهنی و مکرر جدایی گویی که فرد برای زندگی بدون همسر آماده می شود جایگزین می شوند.افکار طلاق،  الزاماً در این مرحله تبدیل به تصمیم به طلاق نمی شوند و ممکن است آن قدرها هم جدی نباشند. گمگشتگی درونی و تقلا با جنبه های مخوف و خواستن ازدواج هنوز در اوج خود می باشند. اما بیشتر این افکار حول جنبه های منفی اند.

جدایی جسمی:
این دردناک ترین جنبه کلی فرآیند طلاق هیجانی است.اینجاست که هر دو فرد با احساس تنهایی،  اضطراب و گمگشتگی و نیازشان به ساختن یک هویت جدید روبرو می شوند. کسلر تمایزی را بین همسری که جدایی را شروع می کند و طرف مقابلش،  قائل شد. علیرغم مشابهت های زیاد در کیفیت مشکلاتی که هر کدام پیش رو دارند،  تفاوت هایی وجود دارد. همسرانی که جدایی را آغاز می کنند خود را پیش از رابطه جدا کرده اند و بنابراین،  حالا برای زندگی مجردی مجهزترند. همچنین برایشان آسان تر است که مقام و شان خود را حفظ کنند،  چون آنها فرد طرد شده نیستند اما شروع طلاق اغلب احساس گناه و شکست را به همراه می آورد،  احساساتی که به راحتی تبدیل به خشم می شوند. گناه بر اساس حس مسئولیت برای آسیب رساندن و رنجاندن و ضرباتی است که جدایی بر همسر و فرزندان وارد می آورد،  گرچه احساس شکست ناشی از حس تسلیم در مقابل مشکلات و شکست در ازدواج است.

اگر تنهایی در پوسته تو خالی خانواده مشکل باشد،  این تنهایی حتا در اولین مراحل جدایی فیزیکی مشکل تر است. همسران نه تنها از قالب اجتماعی با هم بودن گذشته اند،  بلکه قابلیت ارجاع و تعلق را نیز پشت سر گذاشته اند. با وجود این،  این تنهایی است که اساس یک تکمیل،  حساسیت و باز بودن جدید را نسبت به روابط بین فردی دیگر به وجود می آورد. از تنهایی،  خلاقیت،  اراده قوی،  شهامت،  و تعهد عمیق بر می خیزد. برای افزایش این جنبه های مثبت،  فرد باید با اضطراب ناشی از ترس از ناشناخته ها مقابله کند.کسلر(1975) منبع این اضطراب را به سه بخش تقسیم کرد: (الف) عدم اطمینان از واکنش اجتماع و توانایی در اداره زندگی مجردی،  (ب) اضطراب ناشی از شکستن عادت ها و روزمرگی قدیم و (ج) اضطراب ناشی از نیاز به تعریف مجدد از خود در تجربه فرد از زندگی جدید. تجربه این اضطراب ها از این نظر سازنده است که تغییرات سازگارانه ای را ایجاد می کند.

سوگواری:
سوگواری شبکه ای از خشم،  جراحت،  تنهایی و درماندگی است. سوگواری فرآیندی است که توسط آن با یک فقدان از لحاظ روانی مقابله می شود و در آن هر دو همسر سعی می کنند خود را از قید وجود روانشناختی یکدیگر آزاد سازند. خاطرات رابطه قبلی شروع استقلال جدید را تهدید می کند.گویی هر وسیله شخصی آرزو و درد را فرا می خواند. خاطرات،  مطبوع و نا مطبوع صرف نظر از محتویاتشان،  اعتماد را می لرزانند. فقط وجود همسر و رابطه مهم است. خشم و افسردگی اجزای اصلی فرآیند سوگواری اند. اگر خشم بر اساس تلخی های مکرر می باشد که در طول ازدواج روی هم انباشته شده اند،  اگر پیامد انرژی باشد که در عیب جویی از همسر در ازدواج خرج شده است،  اگر حتا رهاسازی احساسات سرکوب شده کودکی باشد،  یک خشمم ویرانگر است. اما اگر این خشم ناشی از واقعیت موجود ناشی از تلاش برای ساختن یک استقلال جدید یا ناکامی ناشی از تلاش برای ساختن یک رابطه جدید با همسر قبلی،  فرزندان یا دیگران،  آنگاه این یک خشم سازنده است.

نوجوانی دوم:
این مرحله بزرگترین جهش در خود توانبخشی مشاهده می شود.یک توانایی و آمادگی برای پذیرش حس آزادی و آرامش همراه با طلاق وجود دارد. یک لذت درونی همراه با این تشخیص که آن را بسازم و توانایی برای با خشم به گذشته نگاه نکردن بلکه با حس عینیت و واقعیت. با این همه طلاق میزان تعارض و درد ناشی از یک ازدواج ناخوشبخت را کاهش می دهد.آزادی از فشارها و استرسی که بخشی از زندگی روزمره متاهلی بود،  همراه با مذاکرات طلاق،  افراد تازه مطلقه را قادر می کند آینده را روشن تر بلکه خوشبینانه تر ببینند.هیجان و شیفتگی نسبت به فرصت های آینده مشابه با آنهایی است که در نوجوانی تجربه می شوند. تمایلات و آرزوهای سرکوب شده حالا باید کشف و جستجو شوند،  اما خطر واکنش زیاد نسبت به آزادی جدید نیز وجود دارد. واکنش زیاد یک عنصر طبیعی و سازنده فرآیند تجربه زندگی جدید است اما اگر به عنوان یک روش واکنشی که به فرد کمک می کند از واقعیت مشکلات پس از طلاق بگریزد و در درون فرد نهادینه شود مخرب خواهد بود. کسانی که از این خط آگاهند تعادل خود را پیدا خواهند کرد،  و پس از مدتی بین آرزوی جبران محرومیت های گذشته و ترس از دست دادن همه زندگی با خود تعادل برقرار خواهند کرد.

اکتشاف و کار سخت:
در طول این مرحله جایگاه مهار باز هم درونی می شود.احساس انتخاب آزاد اهداف و اعتماد در دستیابی به آنها وجود دارد.اهدافی که قبلاً عموماً تعریف شده اند اکنون جنبه واقعیت به خود می گیرند.توانایی و آمادگی ساختن روابط نه از روی ضعف بلکه از روی قدرت،  نه منفعلانه بلکه با مشارکت فعالانه،  تجربه می شود. نیاز به تجربه به خاطر تجربه کاهش می یابد،  و توانایی برای سانسور و رفع نیاز برای تجربیات معنادار افزایش پیدا می کند.افرادی که به این سطح از رشد می رسند می توانند با رضایت به گذشته نگاه کنند و مسافتی را که پیموده اند و تغییراتی که در خودشان به وجود آورده اند را کشف کنند،  تغییراتی که از طلاق ناشی شده اند و شاید به خاطر آن.

[1].station
[2].the emotional divorce
22. the legal divorce
[4].the economic divorce
[5].the co_parental divors
[6].the community divors
[7].the psychic divorce
[8].kessler
[9].psychological process
[10].disillusionment
[11].erosion
[12].detechment
[13]. Physical sepration
[14].mourning
[15].second adolescence
[16].exploration and hard work