زمان خيانت به همسر خود چه احساسي داري؟
ارسال شده توسط modir در 1392/01/20 14:59:57
زمان خيانت به همسر خود چه احساسي داري؟

برداشت مردان و زنان از رابطه‎ي نامشروع همسرشان با هم متفاوت است و همين تفاوت به نوبه‎ي خود واكنش‎هاي عاطفي مربوطه را تحت‎الشعاع قرار مي‎دهد. مهم آن است كه از كل‎‎گويي بيش از حد بپرهيزيم. چيزي كه در مورد عده‎اي صادق است، ممكن است شامل حال عده‎اي ديگر نباشد. اما شواهد حاكي از آن است كه اكثر مردم لااقل به طور نسبي به روش‎هاي جنس وابسته از خود  واكنش نشان مي‎دهند. آگاهي نسبت به اين اجبارهاي زيست شناختي و فرهنگي، سواي عدم دقت يا تغيير‎پذيري آن‎ها، واكنش شمانسبت به رابطه‎ي نامشروع توجيه كرده باعث مي‎شود كمتر احساس حماقت و تنهايي كنيد. به علاوه، كمك مي‎كند تا همسرتان بهتر شما را درك كند.
در كل، زن‎ها بيشتر سعي دارند رابطه‎ي زناشويي خود را از نو ترميم كرده آن را زنده نگه دارند؛ در حالي كه مردها تمايل به خاتمه‎ي آن داشته و به دنبال جانشين مي‎گردند. زن‎ها بيشتر به افسردگي روي مي‎آورند و بر سر و روي خود مي‎زنند و به جان خود مي‎افتند؛ در حالي كه مردها با گرايش به عصبانيت بيشتر مايلند ـ حتي در رؤيا هم كه شده ـ به طور بيرحمانه‎اي به ديگران بپرند و خشم و عصبانيت خود را سر آن‎ها خالي كنند. زن‎ها رابطه‎ي نامشروع همسرشان را بيشتر به بي‎لياقتي خود و مردها به عدم كفايت جنسي خود نسبت مي‎دهند. زن‎ها در مورد اهميت رابطه‎ي پنهاني همسرشان مبالغه مي‎كنند و بهبودي وضع روحي آن‎ها مدت بيشتري طول مي‎كشد؛ در حالي كه مردها رنج روحي خود را به مقولات جداگانه‎اي دسته‎بندي كرده خيلي زود عنان زندگي خود را به دست مي‎گيرند.

تفاوت شماره‎ي يك:

زن‎ها سعي دارند رابطه‎ي زناشويي خود را حفظ كنند؛ مردها راه خود را كج كرده متواري مي‎شوند.
زن‎ها: «شايد بتوانيم حلش كنيم.»
مردها: «بي‎خودي به خودت زحمش برگشتن نده!»
وقتي همسر زخم خورده يك زن است، احتمال بيشتري وجود دارد كه در جهت حفظ رابطه‎ي زناشويي خود تلاش كند. ـ تا اندازه‎اي به اين دليل كه فرهنگ به او آموخته است ديگران را خرسند و خود را محروم سازد. يك مرد به اين گرايش دارد كه از دست رفته‎ها را از ذهنش حذف كرده و به دنبال جانشين بگردد ـ جانشيني كه بتواند عشق و توجهي كه خود را لايق آن احساس مي‎كند، نثارش كند. نوعاً، زن‎ها وقتي مرزهاي عاطفي خود را مورد تجاوز مي‎بينند، خود را سركوب كرده زبان به دندان مي‎گيرند يا احساسات خود را مخفي مي‎كنند. آن‎ها كه به خاطر حفظ هماهنگي ظاهري تحت فشار قرار دارند، غالباً خود اصيل و نداي دروني خود را كه فرياد برمي‎آورد: «خواسته‎ي من بيشتر از اين‎هاست» خفه مي‎كنند. اجتماع ما اين پيام را ابلاغ مي‎كند كه وظيفه‎ي زن ـ و ملاك ارزشمند بودن او از ديد خودش ـ آن است كه پيوندهاي خود را با ديگران حفظ كند. در يك مطالعه‎ي جالب وقتي از دختران حدوداً هشت ساله سؤال شد: «احساستان درباره‎ي بدرفتاري پسرها با شما چيست؟» خيلي خوب مي‎دانستند كه خشمگين مي‎شدند و صراحتاً حرف دلشان را مي‎زدند، اما وقتي همين سؤال براي همين دختران در سن دوازده‎سالگي مطرح شد، جواب دادند: «نمي‎دانم» انبوهي از پژوهش‎هاي مستند و موفق نشان مي‎دهد كه هم چنان با بالا رفتن سن، بسياري از زنان وقتي ناحقي يا بدرفتاري مي‎بينند، كمتر به شم خود اعتماد مي‎كنند. اگر به عنوان يك زن نتوانيد تصديق كنيد كه خيانت پدر يا مادر به زندگي زناشويي گريبانگيرتان شده و دارد به شما هم لطمه مي‎زند، اگر از اين پرهيز داريد كه با صراحت و قدرت احساسات منفي خود را بيان كنيد، چون بودن در كنار همسر را ترجيح مي‎دهيد، اگر از خط و نشان كشيدن و نسق گرفتن مي‎ترسيد، مي‎توان گفت خوب تربيت شده‎ايد.
دليل ديگري كه بسياري از زنان به دنبال حفظ روابط خود ـ حتي روابط به افتضاح كشيده و درب و داغان خود ـ هستند، اين است كه به زعم آنان تنها امكاني كه پيش رو دارند، زندگي در تنهايي است؛ چيزي كه خيلي هم از آن وحشت دارند. در مطالعه‎ي مشهوري كه با همكاري دانشگاه‎هاي هاروارد و يل در سال‎هاي 1986 در زمينه‎ي ازدواج صورت گرفت، بنت، بلوم و كاريگ با اعلام اينكه مردان مجرد، زنان را در حالتي از وحشت فرو بردند. با اين همه، سوزان فلادي بعدها در سال 1991 خاطر نشان كرد كه هر چند اين آمار بي‎اندازه مبالغه‎آميز است، اما آن‎ها حالتي از هول به ازدواج ايجاد كردند كه تا به امروز به قوت خود باقي است؛ به طوري كه زنان بر اين باورند كه شانس ازدواج پس از سن چهل‎سالگي صفر است.
زنان مطلقه بيش از مردان مطلقه از نظر اقتصادي در تنگنا قرار مي‎گيرند؛ تا حدي به اين دليل كه آنان در پرورش بچه‎هاي خردسال خود مسئوليت بيشتري قبول مي‎كنند و تا حدي به اين خاطر كه شوهر سابق آن‎ها احتمالاً بيشتر به پرداخت عوارض اتومبيل بها مي‎دهد تا به اجراي تعهدات حمايت از فرزند خود. زنان مطلقه هم، مثل همه‎ي زنان، بيشتر به اشغال پست‎هاي سطح پايين گرايش داشته در مقايسه با مردان همكار حقوق كمتري دريافت مي‎كنند. همين دلايل واقع‎بينانه به تنهايي براي توجيه اصرار زنان بر حفظ زندگي زناشويي فعلي‎شان كافي است.
مردها ـ كه عرفاً از نظر مالي تأمين بوده و بيشتر از اين بابت خاطر جمعند كه همسر ديگري اختيار مي‎كنند ـ به احتمال كمتري همسر به انحراف كشيده شده‎ي خود را تحويل مي‎گيرند و از آن جا كه كمتر اتفاق مي‎افتد خود را بر حسب موفقيت يك رابطه تعريف كنند، غالباً اين احساس را دارند كه در صورت به هم خوردن اين رابطه چيزي از دست نمي‎دهند. زنان بيشتر دندان روي جگر مي‎گذارند و سوختن و ساختن را ترجيح مي‎دهند، در حالي كه مردها فرار را بر قرار ترجيح مي‎دهند و در واقع با از ياد بردن و محو كردن منبع آلام روحي خود، بر ضايعه‎ي خيانت همسر فايق مي‎آيند.

تفاوت شماره‎ي دو:

زن‎ها زانوي غم به بغل مي‎گيرند و مردها خونشان به جوش مي‎آيد.
زن‎ها: «من در مهم‎ترين رابطه‎ي موجود در زندگي‎ام شكست خوردم.»
مردها: «اگر دستم به معشوق زنم برسد، مي‎كشمش.»
واكنش زن‎ها نسبت به رو شدن خيانت همسرشان اين است كه معمولاً بر سروكله خودشان مي‎زنند، در حالي كه مردها عصباني مي‎شوند و بيشتر مايلند حساب رقيب را برسند ـ حتي در ذهن خودشان هم كه شده ـ مسببين رنج روحي خود را گوشمالي دهند.
طبق آمار به دست آمده توسط گروه ضربت ملي اتحاديه روان‎شناسي آمريكا زن‎ها به نسبت دو برابر مردان دچار افسردگي باليني مي‎شوند. به اين دليل كه اولاً زن‎ها بيشتر مايلند نوك تيز انتقاد را به جاي ديگران به سمت خود متوجه كنند؛ ثانياً، زن‎ها بيشتر خود را بر حسب ارتباطشان با ديگران تعريف مي‎كنند و ارزشمند بودن خود را با دوست داشته شدن برابر مي‎گيرند. وقتي رابطه‎اي به روغن‎سوزي مي‎افتد يا ناكام مي‎ماند، يك زن به احتمال بيشتري به افسردگي روي آورده خود را تحقير شده احساس مي‎كند و اين نه فقط به خاطر از دست دادن شوهر، كه به خاطر از دست دادن خويش است.
اگر شما يك مرد باشيد، بر عكس به احتمال بيشتري خشم خود را متوجه همسرتان يا معشوق او مي‎كنيد. مردان پرخاشجو غالباً مجبورند جلوي رفتارهاي خشونت‎آميز خود را بگيرند؛ اما حتي تيپ‎هاي كنش‎پذير و درون‌گرا هم در رؤياهاي بيداري خود به «دشمن» حمله‎ور مي‎شوند. به هر حال همين خشم به شما اجازه مي‎دهد خود را قدرتمند و در كنترل احساس كنيد و از احساس‎هاي پريشان كننده‎اي چون شرمساري و خود ترديدي دوري بجوييد. بعضي از شما به جاي رويارويي با اين حقيقت دردناك كه دليل به انحراف كشيده شدن همسرتان ناخشنودي شديد او نسبت به شما بوده است، ترجيح مي‎دهيد همسرتان را قرباني سوء استفاده‎ي معشوقي خودخواه بدانيد.

تفاوت شماره‎ي سه:

زنان به عنوان «همسفر راه و شريك زندگي» و مردان به عنوان «معشوق» احساس بي‎كفايتي مي‎كنند.
زن‎ها: «من به اندازه‎ي كافي خوشايند نيستم. نمي‎توانم شوهرم را خرسند كنم.»
مردها: «آلت تناسلي من زيادي كوچك / بزرگ است. زيادي لفتش مي‎دهم يا زيادي تند مي‎روم. نمي‎توانم زنم را ارضا كنم.»
ديويد باس در مطالعات خود به اين نتيجه رسيد كه زن‎ها بيشتر از درگيري عاطفي شوهرشان با زنان ديگر و مردها بيشتر از درگيري جنسي زن خود با ديگران دچار تشويش خاطر مي‎شوند. او با قرار دادن چند الكترود بر روي سر مردها و زن‎ها متوجه شد كه وقتي مردها زن خود را در حال آميزش جنسي با مردان ديگري تصور كردند، به تعريق افتادند و بلافاصله ضربان قلبشان بالا رفت. وقتي آن‎ها زن خود را در بند عشقي افلاطوني با مرد ديگري تصور كردند، آرام‎تر شدند، ولي كاملاً به سطح عادي خود برنگشتند. پاسخ زن‎ها بر عكس بود: وقتي بي‎وفايي عاطفي همسرشان را مجسم كردند، علائم زجر فيزيولوژيك آن‎ها شديدتر از زماني بود كه آن‎ها را در حالت خيانت جنسي مجسم كرده بودند.
شماي زن احتمالاً خيانت شوهرتان را به وجود عيب يا كمبود خود به عنوان يك انسان ـ و نه صرفاً به كارآيي ضعيف و نامطلوب خود در رختخواب ـ نسبت مي‎دهيد. احتمالاً فكر مي‎كنيد همسرتان نه فقط براي شهوتراني، كه براي «عشق» به زن ديگري رو آورده است و كشش و جذابيت آن زن چيزي فراتر از جذابيت ظاهري بوده است. در نتيجه ممكن است حتي بيشتر از شوهرتان آن رابطه را بزرگ جلوه دهيد. وقتي شوهرتان با پافشاري مي‎گويد: «من هرگز زن ديگري را جز تو دوست نداشتم، من هيچ وقت نخواستم پيوند زناشويي‎مان را از هم بپاشم و اين رابطه‎ي لعنتي هيچ ارزشي برايم نداشت»، اين حرف به اين راحتي‎ها به خرجتان نمي‎رود و يك خروار وقت صرف مي‎كنيد تا موضوع را درك كرده به حرف‎هايش اعتماد كنيد، اما شايد بدتان نيايدكه او را راستگو بدانيد.
شماي مرد فكر مي‎كنيد زنتان براي شهوتراني به شما خيانت كرده است؛ تصوري كه باعث مي‎شود خود را مسدود و از نظر جنسي بي‎كفايت قلمداد كنيد و احتمالاً نسبت به همسرتان يا معشوقش خشونت به خرج دهيد. مردها بيشتر مايلند از مقولات غير جنسي روابط خود (از قبيل مصاحبت و صميميت و …) كه بيش از هر چيزي مورد توجه همسرشان است ـ چشم بپوشند و زياد آن‎ها را جدي نگيرند. اگر مي‎خواهيد زندگي زناشويي‎تان را از مهلكه نجات دهيد، بايد از همسرتان بپرسيد در رابطه‎اي كه با او داريد، چه كمبودي حس مي‎كند، گمشده‎اش چيست و دقيقاً از دست شما چه كار برمي‎آيد كه احساس كند دوستش داريد و قدرش را مي‎دانيد.

تفاوت شماره‎ي چهار:

زن‎ها دائماً در ذهنشان با موضوع كلنجار مي‎روند و مردها سر خود را به چيز ديگري گرم مي‎كنند.
زن‎ها: «نمي‎توانم به معشوقه‎اش فكر نكنم.»
مردها: «هيچ خوش ندارم درباره‎ي رابطه‎ي نامشروع او فكر كنم.»
از آن جا كه برداشت زن از خودش با موفقيت او در صميمي‎ترين روابطش پيوندي بسيار نزديك دارد، او بيش از يك مرد به وسواس‎هاي فكري درباره‎ي رابطه‎ي نامشروع همسرش رو آورده و به احتمال بيشتري بر روي فريبكاري و نيرنگ‎بازي همسرش انگشت مي‎گذارد و در اين راه تا سر حد حذف هر موضوع ديگري تا حد نبوغ پيش مي‎رود. در اين فرآيند، او از دست دروغ‎هاي شوهرش بيشتر عصباني مي‎شود و براي مدت طولاني‎تري بدگمان باقي مي‎ماند. او با مرور فعالانه‎ي جزئيات رابطه‎ي خيانت بار همسرش، مرتباً روي زخم او مي‎كند و جوّ بي‎اعتمادي را زنده نگه مي‎دارد.
مردها، بر عكس، به جاي نشخوار ذهني درباره‎ي خيانت همسرشان، وقت بيشتري را صرف درگيري در فعاليت‎هاي جسماني مي‎‎كنند تا خود را مسلط و ورزيده احساس نمايند. ظاهراً مردها بهتر مي‎توانند ناراحتي خود را حلاجي كرده و ـ اغلب با اختيار كردن جانشيني براي همسر خيانتكار خود ـ گليم خود را از آب بيرون بكشند.
آيا اين تفاوت‎هاي جنسي واقعاً بر نحوه‎ي واكنش شما در برابر رابطه‎ي غير مجاز همسرتان تأثير دارد؟ آيا مثلاً شما مردها مي‎توانيد به اندازه‎ي زن‎ها احساس افسردگي كنيد و خود را به باد انتقاد بگيريد؟ يا آيا شما زن‎ها مي‎توانيد مثل مردها مدام ذهنتان را با كارآيي جنسي خود مشغول كنيد؟
در پژوهش‎هاي جاري، الگوهاي مختص به جنس شناسايي گرديده‎اند، اما اين بدان معنا نيست كه اين الگوها كاملاً اختصاصي‎اند؛ در واقع گاه عكس قضيه صادق است. چه، زنان خيانت ديده‎اي كه خشم خود را با چنگ و دندان به نمايش بگذارند كم نيستند. اوري پيد وقتي در دو هزار و اندي سال پيش از اين، داستان مديا را ـ زني طرد شده كه براي انتقامجويي از خيانت شوهرش، خون فرزندان خود و معشوق شوهرش را ريخت ـ قلم مي‎زد، به اين موضوع واقف بود. زمان را 2400 سال به جلو بكشيد.
به همين نحو، در مورد پاسخ يك مرد خيانت ديده هم خيلي نامعقول و بي‎معناست اگر بگوييم هيچ به خيانت همسرش فكر نمي‎كند و هيچ اقدامي براي بازگرداندن همسرش انجام نمي‎دهد. هيچ پاسخ منفردي متعلق به يك جنس نيست؛ تفاوت‎هاي جنسي مطرح شده در اين قسمت صرفاً به منظور كمك به شما و همسرتان بوده است تا در اين لحظات دشوار و غير قابل تحمل بتوانيد دورنماي كامل‎تري نسبت به رفتارهاي يكديگر داشته باشيد. شما چه زن باشيد چه مرد، صدمات پيچيده و عميقي را متحمل شده‎ايد.
به قول امرسون، موفقيت در اين است كه بتوانيد ضايعه‎ي خيانت همسرتان را از سر بگذرانيد و از آن جان سالم به در ببريد. البته تا جايي اقدام تا همين حد كافي است، اما حالا وقت آن است كه پا را از اين حد فراتر گذاشته شفا پيدا كنيد. در شروع اين فرآيند، شما همسر زخم خورده، لازم است به خود بقبولانيد كه پاسخ عاطفي اوليه، يعني پاسخ افراطي،‌ خود محروم كننده و از روي استيصال شما كاملاً طبيعي و قابل درك بوده است و يا حداقل با توجه به امكانات و همين طور شدت و وسعت لطمه‎ي روحي شما بهترين پاسخي بود كه در آن لحظه از دستتان برمي‎آمد. لازم است براي از دست دادن هويت اصيلتان خود را ببخشيد و از درون به بازسازي خود بپردازيد. بعلاوه، براي استحكام بخشيدن دوباره به رابطه با همسرتان، لازم است با پاسخ او نسبت به رابطه‎ي نامشروع، بدون توجه به ميزان تفاوت آن با پاسخ خودتان، كنار بياييد.

نويسنده: جنيس آبراهامز اسپرينگ
مترجم: مرجان فرجي